نسبیت زبانی'>زبانی | نظریهای دربارهٔ اثر زبان بر ذهن - بخش پایانی
آموزش, دربارهٔ زبان, زبان علم, زبان و ذهن, مبانی ویرایش, ویرایش و درستنویسی
فرضیهٔ نسبیت زبانی (linguistic relativity) مدعی است مفاهیم واژگانیِ ذهن انسان در طرز اندیشیدن او تأثیر میگذارند و شیوهٔ اندیشهٔ فرد دربارهٔ جنبههای متعدد جهان را شکل میدهند.
در این فِرِسته، چهار جُستار در اثبات و ردّ نسبیت زبانی گرد آوردهایم:
دعوتید به خواندن این بحث شیرین و عمیق، دربارهٔ رابطهٔ زبان و تفکر، دربارهٔ اثر زبان بر اندیشه و دربارهٔ نسبیت زبانی.
نوشتهٔ کورش صفوی
بر اساس سنت مطالعهٔ مفاهیم، چنین مینماید که انبارهای از مفاهیم واژگانی در ذهن اهل زبان وجود دارد که البته در ترکیب با یکدیگر میتوانند بهصورت گروه یا جمله نیز موجودیت یابند.
ما خواه این مفاهیم واژگانی را موردنظر قرار دهیم و خواه پایبند آرای سوسور باقی بمانیم و بر وجود نشانهٔ زبانی تأکید کنیم، به هر حال باید برایمان مشخص شود که چه رابطهای میان این مفاهیم واژگانی و اندیشیدن و استدلال در کلیترین مفهوم خود وجود دارد.
برای دستیازیدن به این مهم، ابتدا دو نگرش افراطی و مخالف یکدیگر را مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد. نگرش نخست، فرضیهٔ نسبیت زبانی [linguistic relativity] است که مدعی است همین مفاهیم واژگانی در نوع اندیشیدن ما تأثیر میگذارند و قیدوبندهایی را بر تفکر ما تحمیل میکنند.
نگرش دوم که در نقطهٔ مقابل نگرش نخست قرار میگیرد، فرضیهٔ زبان اندیشه [language of thought] نام دارد و مدعی است اندیشیدن و سخنگفتن، یا بهعبارت سادهتر، اندیشه و زبان، اگرچه در پیوند با یکدیگرند، ولی به دو سطح بازنمودی متمایز از یکدیگر تعلق دارند.
بهعبارت دقیقتر، آنگونه که میاندیشیم با آنگونه که سخن میگوییم، تفاوت دارد.
فرضیهٔ نسبیت زبانی بیش از همه با نام ساپیر و ورف پیوند خورده است؛ هرچند به آرای بواس و پژوهشهای مالینفسکی باز میگردد.
شاید از همان آغاز که انسان با زبانهای مختلف مواجه شد، به این نکته پی برده باشد که زبانها بهشکلی واحد برای ارجاع به جهان خارج به کار نمیروند و بههنگام ترجمهٔ یک متن، مشکلات عمدهای برای معادلیابی واژهها پیش روی مترجم قرار میگیرد.
در انگلستان «کلاه» را میپوشند و در ایران آن را بر سر میگذارند. در فرانسه من درد در سر دارم (jai mal a la tete) در انگلستان «سردرد دارم» (I have headache) و در ایران سرم درد میکند. در ایران من «پسرخاله»، «دخترخاله»، «پسرعمه»، «دخترعمه»، «پسردایی»، «دختردایی» و «پسرعمو» و «دخترعمو» دارم؛ در حالی که در زبان انگلیسی همهٔ اینها cousinاند.
وجود نمونههای بیشماری از این دست سبب شد تا بوآس و سپس ساپیر بهشکلی افراطیتر بر این نکته تأکید کنند که جهان ما تا حدی ساختهوپرداختهٔ زبان ماست. این دیدگاه در فلسفه نیز موردتأیید فیلسوفانی چون دریدا است که معتقد است زبان جهان ما را میسازد. ورف نیز تحتتأثیر آرای ساپیر به بحث دربارهٔ همین فرضیه پرداخت و مدعی شد که زبان وسیلهایبرای بیان عقاید نیست؛ بلکه شکلدهندهٔ عقاید است.
دیدگاه ورف صرفاً محدود به واژگان زبان نمیشود؛ بلکه وی حتی به مقولات دستوری نظير اسم و فعل نیز اشاره میکند و بهکمک نمونههای متعددی نشان میدهد که مثلاً آنچه در انگلیسی با جملهای نظير There is a house بیان میشود، در زبان سرخپوستان قبیلهٔ هوپی [hoppi] بهشکلی بیان میگردد که معادلش در فارسی چیزی شبیه به «می خانه او» [It houses] است.
اگر این فرضیه را درست بدانیم، یعنی معتقد باشیم که زبان جهان ما را میسازد، پس ما از منظر زبان خود به جهان و نیز زبانهای دیگر مینگریم. در چنین شرایطی، دیگر مشکل معادلیابی در ترجمه منتفی است. مترجم تمامی تلاش خود را به کار میگیرد تا بهکمک زبان خوانندهاش، جهان نویسنده را نشان دهد. اگر خوانندهٔ این متن جهان را تنها از منظر زبان خود میبیند، پس هیچگاه نخواهد توانست به جهان دیگری راه یابد.
به هر حال این دیدگاه افراطی سالهاست که از طریق علم شناخت [cognitive science] و شاخههای تشکیلدهندهاش، بهویژه روانشناسی شناخت، علم رایانه و حتی زبانشناسی، مردود شناخته شده است؛ زیرا انبوهی از پژوهشها در زمینههای مختلف ثابت کردهاند که انسان زبان را از طریق جهان خارج فرامیگیرد.
در بخش بعد به نمونههایی اشاره خواهد شد که اگرچه برای تأیید نگرش افراطی دیگری به کار رفتهاند، ولی به هر حال فرضیهٔ نسبیت زبانی و این نکته را مورد تردید قرار میدهند که زبان نوع اندیشیدن ما را تعیین میکند.
پژوهشهای چند دههٔ اخیر در زمینهٔ رابطهٔ میان زبان و اندیشه، نتایجی را در دو زمینهٔ مختلف ولی مربوط به هم به دست داده است که طرح فرضیهٔ زبان اندیشه مبتنی بر آنهاست.
ادعای نخست این است که شواهدی دال بر اندیشیدن بدون زبان وجود دارد. این ادعا مبتنی بر پژوهشهای پینکر است که نشان میدهد زبان و اندیشه دو پدیدهٔ مستقل از یکدیگرند. پژوهشهای وی بهویژه بر روی نوزادان انسان و نخستیها [primates : میمونهای آدمنما)، در زمینهٔ برخی از فرایندهای اندیشیدن، از قبیل یادآوری و استدلال، نشان میدهند که تفكر بدون زبان نیز وجود دارد.
از سوی دیگر مجموعهای از تحقیقات روانشناسان بر وجود تفکر تصویری، یعنی اندیشیدن بهکمک تصاویر ذهنی و بدون زبان صحه میگذارد. پژوهشهای پینکر بهشکل مستدل ثابت میکند که روش استدلال و بسیاری از دیگر فرایندهای اندیشه، در افرادی که به جوامع زبانی کاملاً متفاوتی تعلق دارند، بهنوعی بسیار مشابه است.
ادعای دوم این است که زبان تنها کلیتی از مفاهیم ذهنی آدمی را مینمایاند. بهعبارت سادهتر، آنچه آدمی در ذهن دارد، از طریق زبان بهطور کامل قابلبیان نیست. فودور بر اساس این دیدگاه به بحث دربارهٔ زبان اندیشه میپردازد و این زبان را نظامی محاسباتی درون ذهن میداند که از زبان ارتباطی متفاوت است.
استیلینگز و همکارانش نیز بر همین دیدگاه فودور تأکید دارند و معتقدند که برحسب شواهد موجود، تمامی آنچه در اندیشهٔ آدمی میگذرد، امکان بیان نمییابد. معمولاً در علم شناخت، این زبان اندیشه را mentalese مینامند.
پیروان این دیدگاه معتقدند که وقتی ما سخن میگوییم، مطالب را از زبان اندیشه به زبانی مثل فارسی، انگلیسی یا هر زبان دیگر ترجمه میکنیم. بر این اساس میتوان تصور کرد که زبان اندیشه [mentalese] احتمالاً باید جهانی باشد؛ یعنی بر اساس دیدگاه فودور در ذهن تمامی انسانها چیزهای مشابه باشد. این دیدگاه درست در مقابل فرضیهٔ نسبیت زبانی قرار میگیرد. در فرضیهٔ نسبیت زبانی، بهدلیل اختلافهای موجود میان زبانها، اندیشهها تفاوت مییافتند و جهانهای اهل زبان، برحسب زبانشنان تعیین میشد، و در فرضیهٔ زبان اندیشه، یک نظام محاسباتی واحد به نام زبان اندیشه در تمامی انسانها تقریباً بهشکلی واحد وجود داشت که بههنگام سخن به زبانی روزمره ترجمه میشد.
فرضیهٔ زبان اندیشه، اگرچه جذابتر از فرضیهٔ نسبیت زبانی مینماید، ولی پرسشی حیاتی را نادیده میگیرد و آن این که چنین زبانی چگونه در ذهن آدمی جای میگیرد؟ آیا با انسان زاده میشود؟ آیا از جهان خارج کسب میشود؟ آیا بنمایهٔ اولیهٔ آن با انسان زاده میشود و سپس بهتدریج و با فراگیری زبان ارتباطی، یعنی همان زبانی که در اجتماع به کار میرود، تکامل مییابد؟
اگر این زبان اندیشه بهطور کامل با انسان زاده شود، پس آدمی در همان زمان نوزادی، یعنی وقتی هنوز در محیط زبان ارتباطی قرار نگرفته است، باید بتواند همچون اهل زبان استدلال کند و تفکری پیچیده داشته باشد. در پژوهشهای پینکر به چنین رشدی از تفکر در میان کودکان اشاره نشده است و به نظر هم نمیرسد بتوان مدعی شد که زبان از اندیشیدن و استدلال کاملاً مستقل است. این همان ادعایی است که در فصل سیزده بههنگام بحث دربارهٔ آرای معنیشناسان شناختی به آن خواهیم پرداخت.
اگر این زبان اندیشه بهطور کامل از جهان خارج کسب شود، چطور ممکن است نظامی جهانی باشد؟ زیرا چه تضمینی وجود دارد که انسانها صرفاً وجوه مشترکی را از جهان خارج برگزینند که بهنوعی زبان اندیشهٔ جهانی بیانجامد؟ در چنین شرایطی، تنها پاسخ منطقی این است که ذهن آدمی برای چنین گزینشی برنامهریزی شده است. این پاسخ ما را به امکان سومی میرساند که چند سطر قبل مطرح شد؛ یعنی بنمایههای اولیهٔ چنین زبانی با انسان زاده شود و سپس بهتدریج و با فراگیری زبان ارتباطی، تکامل یابد.
حال باید دید، بر اساس آزمایشهای پینکر و دیگر روانشناسان و زبانشناسانی که در این موارد به نتایج تجربی دست یافتهاند، چهچیزی در نخستیها وجود دارد که در نوزاد انسان نیز مشاهده شده و بهتدریج با فراگیری زبان رشد یافته است.
به هر حال ما نمیتوانیم انبوه آزمایشهایی را نادیده بگیریم که ثابت میکنند استدلال و تفکر پیشزبانی وجود دارد و مجدداً به اندیشههای فلسفی بازگردیم؛ زیرا تفکر فلسفی راه را برای علم میگشاید و آنگاه که علم در آن مسیر قرار گرفت، فلسفه خود را از چنین راهی کنار میکشد و به سراغ تاریکیهایی میرود که علم را یارای ورود به آنها نیست.
تا به اینجا، آنچه بر اساس آرای فودور، استیلینگز و دیگر همکارانش و نیز پینکر موردتأیید قرار میگیرد و مبتنی بر انبوه آزمایشهای تجربی است، این است که «چیز» ذاتی انسان است که بهمراتب کلیتر از زبان بوده و یکی از نمودهای آن میتواند زبان باشد. این «چیز» به انسان امکان میدهد که از جهان خارج انتخاب کند و برحسب انتخاب و ترکیب، «شناخت» خود را به دست آورد.
شاید بتوان این «شناخت» را همان نظام محاسباتیای دانست که فودور به آن معتقد است؛ ولی این نظام محاسباتی نباید ماهيتاً تفاوت عمدهای با سایر نظامهایی داشته باشد که برای ذهن آدمی قابلدرک است.
منبع: کوروش صفوی، درآمدی بر معنیشناسی، چ۴، تهران: سورهمهر، ۱۳۹۰، ص۸۵ تا ۹۰.
برچسب : نویسنده : ezzatollahhazrati بازدید : 12